آریاآریا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

نوشته های من برای زندگی

فخــر فــروشی

به نام خدا ( این یک پست طولانیه ، به غیر از اون قسمتهایی که از خودم نوشتم ، مابقیشون اینقدر با ارزش هستند که توصیه می کنم اگر الان حوصله یا وقت ندارید نخونید و هر وقت وقت و حوصله داشتید بخونید چون به هر حال یکی از مضامین اسراف می تونه اسراف در وقتی باشه که پای خوندن همراه با بی حوصلگی و بی دقتی مطلبی میذاریم )  بیشتر آدمها از هر نوع و قشری که هستند ( با ایمان - کم ایمان - بی ایمان)- ( با کلاس - بی کلاس ) -( پولدار - بی پول ) -( تحصیل کرده - کم سواد - بی سواد ) -( شهر نشین - روستا نشین) - ( با فرهنگ - کم فرهنگ - بی فرهنگ ) هر کسی در جایگاه بلند و وسیع یا کم و کوتاه خودش به یه نوعی حتی شده زیر زیرکی و توی دلش، دچار فخر فروشی هست ی...
18 بهمن 1392

بازی کامپیوتری

به نام خدا  سلام ، بر اساس قولی که به دوستانم داده بود می خوام سایت بازی کامپیوتری که ما ازش استفاده میکنیم رو معرفی کنم ، البته طبیعیه که ممکنه بعضی از دوستان از قبل با این سایت آشنایی داشته باشن http://www.uptoten.com/kids/uptoten-features-search-searchpage.html   این صفحه اصلی این سایت هست، سمت چپ در یک جدول چهار در چهار بازی ها دسته بندی شده ، قرار گرفتن و در سمت راست کاربردهای این بازی ها رو درج کردن ، مثلا تقویت دیداری با علامت چشم ، تقویت شنوایی رو با علامت گوش ، تقویت کار با موس با شکل موس، و ...  بازیها خیلی گسترده هستن، شامل : داستان -بازیهای موزیکال - ترانه ها - ماز - پازل - اشکال - انتخاب تفاوت ها...
13 بهمن 1392

کتاب

به نام خدا   قطعاً برای انجام هر کاری ، دستور کار و برنامه ای لازم هست ، اینکه جسته و گریخته بابت اون کار یا مسئله  راهکار، راهنما و ... جمع کنیم ممکنه نتیجه مطلوب رو در نهایت حاصل نکنیم درباره نحوه زندگی که واجب ترین مسئله است هر کسی با توجه به شخصیت ، نوع هدف ، سبک نگاه ، راه و برنامه ای رو براش در نظر می گیره " زندگی " بخشهای مختلفی داره که هر کدوم برنامه خاص خودش رو می طلبه برای بخش اصلی زندگیم که تبعاً خیلی بخشهای دیگر رو هم زیر پوشش خودش قرار میده جای این  کتــــاب خالی بود، خوشحالم که امروز به دستم رسید می دونم که دوستان فرهیخته من همگی با این کتاب آشنا هستند و یه نسخه اش رو دارن با عرض پوزش از د...
10 بهمن 1392

معصیت های من ، معصومیت های تو

به نام خدا تلویزیون رو روشن کردم ، سخنرانی بود که داشت حکایتی تعریف می کرد : روزی یکی از اصحاب پیامبر(ص) غلامش را گرفته بود و به قصد کشت ، کتک می زد، غلام التماس میکرد تو را به خدا نزن و صاحب بیشتر و تند تر می زد یکی از یاران پیامبر (ص) این صحنه را دید و شتابان به نزد پیامبر (ص) رفت ، گفت : پیامبر خدا بیا که فلانی غلامش را گرفته و به قصد کشت کتک می زند ، غلام هم التماس می کند که : تو را به خدا نزن ولی .... پیامبر(ص) این را شنید و برافروخته و شتابان به سمت صاحب غلام حرکت کرد صاحب غلام تا پیامبر (ص) را دید ، حیا کرد و دست از کتک زدن برداشت و سلام کرد پیامبر(ص) عرضه داشت : این چه کاریست که می کنی ؟ غلام دارد تو را به خـــدا قسم می دهد...
9 بهمن 1392
1